براي تنها عشقم .......


♥♥ღ•.ღ• مروارید سرخ •.ღ•.ღ♥♥

1355172665371 مرگ

 

 

روزی که مرگ من فرا می رسد

 

صدایت را نشنیده شنیدم
 

و فریادت را


لبخندت را ندیده دیدم


و عشقت را


دستانت را لمس نکرده حس کردم

 

و آغوشت را

 

چگونه باور کنم

 

حال که کنارم هستی


به آرامی دستم را می فشاری

 

می دانم این یعنی …


میدانم ما به هم نمی رسیم یعنی چه؟

 

یعنی شروع تنهایی مزمن من

 

یعنی رویاهایی که رنگ کابوس می گیرد

 

می دانم

 

همه چیز را می دانم

 

از سفرت خبر دارم

 

از رفتنت


از تنهایی خود

 

از اشک های فروخورده ام

 

از بی خبری های طولانی

 

از نیلوفرهای نشکفته باغچه ات

 

خبر دارم

 

از قاصدک هایی که همیشه سکوت میکنند

 

آسمانی که هنوز ستاره هایش را نکاشتی

 

و زمینی که اقیانوس اش را نیفراشتی

 

میدانم


درد ترک خوردن را میفهمم

 

درد پایان رسیدن را باور دارم

 

میدانم وقتی از زلال شدن کلبه میسازی

 

از امید شعر میبافی یعنی چه؟

 

تو که چشمهانت هم همیشه باغ بهشت را به تصویر می کشد

 

بی دلیل نیست اگر گام هایت زمین را باور نداشته باشد

 

صدایت را به وضوح از فرسنگ ها دور می شنوم

 

گیرایی خاصی دارد

 

امواج نفس هایت از شبکه های توری پنجره اتاقم

 

چه بی پروا عبور میکند

 

انگار نه انگار

 

که کلبه ویرانه قلبم برای پادشاهی چون تو میزبان کوچکی ست

 

چقدر این کابوس عذابم می دهد

 

کویر قلبم حتی با اقیانوسی که چشمانم از فصالت جاری کرده هم سیراب نمی شود

 

نوشتمت شاید عاشقت کنم

 

که در قصه مان به هم برسیم

 

اما در باغ بهشت را برای همه نمی گشایند

 

نگو شو دیش

 

آغوشت باز شد

 

نه برای من که برای پرواز

 

می خندم


برای لبخندی که ندیده اما شنیدمش

 

موهایم را پریشان می کنم و رخت سپید بر تن می کنم

 

گونه هایم سرخ می شود از حس همیشگی بودنت

 

بی حضورت سما می رقصم

 

سد چشم هایم باز هم می شکند

 

رمقی برایم نمانده حتی برای گفتن سلام

 

سراسیمه  می شوند همه

 

رخت هایشان چون ابرها تیره می شود

 

سیل می آید ریل ها را می برد

 

و مسافران جا مانده از قطار به بدرقه ام می آیند

 

و مادرم

 

تو زیباترین هدیه بودی برای نوجوانیم

 

تو را بسی سپاس که آرامشم شدی


بی تابی نکن ، جان همه ی شب نشینی هایمان


بگذار لحظه ای کوتاه آغوشت را لمس کنم


برای پدرم شربت ببرید امروز جشن سپید پوشی من است

 

او عاشق پای کوبیست

 

برایش میرقصم برای همه ی سالها که گفت و نشنیدم

 

مادرم هم می رسد

 

چه سخت مرا آشفته کرد وقت نبودنش


آمدنش را سپاس


میابم ..

 

تک تک فانوس هایی که در قلبها روشن کرده بودم

 

هنوز هم سوسوئی هست

 

کبه ام روشن می شود


روشن تر از روزهایی که خروس نداشت


و با صدای گوش خراش ساعتم آغاز می شد

 

پرنده می شوم

 

ستاره ها را کنار میزنم

 

ماه را لمس میکنم


تو را هنوز هم فراموش نکرده ام


در قاب ماه تو را می یابم


به تصویرت راضی نمی شوم

 

اوج میگیرم


پله پله تا ملاقات خدا

 

توشه ام کافی نیست .. حیف


می سپارمش بر باد

 

و خدا همین نزدیکیست


آغوشش را می گشاید و من


غرق می شوم در نور


هیچ حرفی نیست

 

سکوت محض است و آرامش ابدی

 

لحظه ای میگذرد

 

چشمهایم را میگشایم

 

همه جا سپید است


مثل باغمان وقتی که تو قصد سفر کردی

 

و من سپید پوشم و جامی در دستم

 

زمین سخت نیست گویا بر بال ابرها نشسته ام

 

ماه در دوردست قلبم را می لرزاند


می توانم تو را بیابم

 

صدای خنده هایت را می شنوم

 

تو باز هم شاهزاده ای و قصرت در بالاترین آسمانهاست


باید به تصویرت در قاب ماه دلخوش باشم

 

و به صدای خنده هایت

 

زمین را می شود دید

 

اندوه …فانوسهایی را که روشن کرده بودم بی رمق کرده

 

من در آرامشم در سپیدی مطلق اما

 

هنوز هم وصالی نیست

 

غم و اندوه توشه ام را ربود


کاش می شد آن روزها قدمی بیشتر بر میداشتم


شاید مرا آسمانی بالاتر میبرد

 

و عطر معشوقم مشامم را نوازش می کرد

 

و به اراده ای … باز هم به آغوش می کشید مرا

 

افسوس…


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, ساعت18:23 mohanad | |



طراح : mohanad



IranSkin go Up
ابزار های مفید وبلاگ نویسان